روایاتی از «احمد» ایستاده در غبار
تاریخ انتشار: ۱۴ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۱۴۷۸۰۲
فارس پلاس؛ دیگر رسانهها - جامجم نوشت: این کتاب که به تازگی وارد بازار نشر شده در مدت کوتاهی و در کمتر از دوماه به چاپ دوم رسیده چرا که مخاطبان حرفهای میدانند با چه گنجینهای روبهرو هستند. به مناسبت چهل و یکمین سالگرد شهادت حاج احمد متوسلیان، بخشی از خاطرات سردار حاج عباس برقی ساوهای را برایتان برگزیدهایم که نقش مهمی در برگزاری این نشستها داشته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«حاج احمد» بالای تپهها
این بار نوبت به عباس برقی میرسد. برقی در یاد کرد از عثمان فرشته، شهامت و جنگاوری او را در یکی از عملیاتها بازگو میکند:شب هنگام برادر احمد بدون اینکه بگوید مقصد کجاست، به من گفت: «تویوتا را آماده کن، قبضه ۱۰۷ رو ببند پشتش، دنبال ما راه بیفت. قبضه ۱۰۷ نوعی مینی کاتیوشاست. دستور برادر احمد اجرا شد و حرکت کردیم تا اینکه به یک رودخانه و بعد هم به بالای تپهای رسیدیم این زمان هوا در حال روشن شدن بود. ما بالای تپهای بودیم که دو تپه کوتاه و بلند این طرف و آن طرفش قرار داشت. تازه متوجه شدم برادر احمد نیروهای پیاده را برای عملیات فرستاده و خودش را به بالای تپه رسانده تا هم از نزدیک منطقه را ببیند و هم نیروها را فرماندهی کند. به دستور او قبضه ۱۰۷ و خمپاره ۱۲۰ را کار گذاشتیم و شلیکها شروع شد.گروهی چهل نفره از پیشمرگها که از سنندج آمده بودند، روی ارتفاع سمت چپ ما کار میکردند و «عثمان فرشته» و بقیه نیروها روی ارتفاع سمت راست حضور داشتند. ما هم در ارتفاع وسط، پای قبضهها بودیم و منطقه در دیدرس ما قرار داشت. برادر احمد دائم با دوربین حرکت نیروها را رصد میکرد. گروه چهل نفره تقریبا به نزدیکی قله رسیده بود که خبر دادند فرماندهشان تیر خورده و زخمی شده است. من از دوربین دیدم که آنها راه برگشت را پیش گرفته و به صورت گلهای در حال پایین آمدن هستند. به برادر احمد گفتم: «اینها چرا دارن برمیگردن پایین؟» برادر احمد دوربین را از من گرفت و روی چشمهایش قرار داد و نگاه کرد. او بلافاصله به آنها بیسیم زد و گفت چرا دارین برمیگردین؟ طرف جواب داد: «فرمانده ما تیر خورده، داریم برمیگردیم! هر چقدر برادر احمد داد و فریاد زد و گلویش را پاره کرد که آنها به عملیات برگردند، قبول نکردند و کار خودشان را انجام دادند.
فرماندهی سیدرشتی
احمد متوسلیان و نیروهایش در عملیات اورامانات موفق نشدند به اهداف خود برسند. چند ماه بعد به صورت کاملا اتفاقی تمام نیروهای زرگاری مستقر در منطقه اورامانات، خودشان را تسلیم کردند و منطقه بدون درگیری به دست نیروهای ایرانی افتاد.قرار بر این شد که برای گرفتن اورامانات، ما روی روستای بندول (از توابع دهستان دزلی در مرکز شهرستان سروآباد) کار کنیم. این دِه بین مریوان و سروآباد قرار دارد و پشت ارتفاعی است که به ده اورامانات و پاسگاه شهدا متصل میشود. من به همراه نورانی و علیرضا ناهیدی و یک نفر دیگر، یک قبضه خمپاره روی جاده سروآباد به مریوان کار گذاشتیم و از آن جا، ده بندول را میزدیم. «سید باقر میراحمدی» از بچههای شمال که ما به او «سیدرشتی» میگفتیم، فرمانده این منطقه بود.
قله عثمان
وقتی برادر احمد از آنها ناامید شد رو به سید صدیق کرد که کنارش ایستاده بود و گفت: «سید صدیق تا دو ساعت دیگه باید اون قله رو بگیری.» سید صدیق فقط گفت: «چشم» او فوری رفت سراغ نیروهایش که پایین ارتفاع بودند و همراه آنها به سمت ارتفاع حرکت کرد و قله را هم گرفتند.بعد از این گروه پیشمرگها لنگان لنگان رسیدند. برادر احمد که حسابی از آنها شاکی بود. به هر کدامشان که از راه میرسید یک چک حواله میکرد. اسلحه طرف را میگرفت و طرف همان جا بازداشت میشد. ما تمام این چهل نفر را داخل یک گودی جمع کردیم تا بعد برادر احمد به حسابشان رسیدگی کند. بعد از این برادر احمد به عثمان فرشته بیسیم زد و از او پرسید که کجاست و در چه وضعی قرار دارد. عثمان گفت: من قله اول رو گرفتم دارم میرم جلو برای قله بعدی... برادر احمد به او گوشزد کرد که من به تو گفتم فقط قله اول رو بگیر! الانم هر جا هستی همون جا مستقر شو! ولی عثمان گفت: «برادر احمد! راه بازه و منم دارم میرم». از برادر احمد اصرار بر نرفتن و از عثمان اصرار بر پیش رفتن؛ نشان به آن نشان؛ عثمان فرشته تا هفت قله پیشروی کرد و تمام آنها را گرفت و تا قلهای که پشت روستای محل تولدش بود جلو رفت.بعد از ظهر بود که سر و کله عثمان پیدا شد. او اسب چموش فرمانده رزگاریها را غنیمت گرفته و سوار بر آن آمد. پاشنه پایش هم تیر خورده و گالشاش پر از خون شده بود. به دلیل شهامتی که عثمان در این عملیات از خود نشان داد بلندترین قلهای که او فتح کرد به نام قله «عثمان» نامگذاری شد.
خیانت سروان کریمی
حین کار کردن با خمپاره و زدن ده بندول، دیدیم از طرف مقابل آنها هم روی سر بچههای ما خمپاره زمانی میزنند. تعجبآور بود. ناهیدی گفت: بعید میدونم کار رزگاریها باشه. اونها در حدی نیستن که بتونن خمپاره زمانی بزنن! سیدرشتی فکر کرده بود ما هستیم که داریم روی سر نیروهای خودی خمپاره میزنیم. در این اثنا محمدتقی پکوک با مینیکاتیوشا سررسید و آن را مستقر کرد تا به ده بندول شلیک کند. بعدها ما متوجه شدیم ستوان یا سروانی از ارتش با نام «کریمی» که به رزگاریها پیوسته و به آنها پناهنده شده بود در ده بندول حضور داشت و با رزگاریها همکاری میکرد و همو بود که خمپاره زمانی روی سر بچهها میریخت.
وقتی حاج احمد نبود
این روند ادامه داشت تا این که خیلی اتفاقی به ما خبر دادند که کل رزگاریهای حاضر در منطقه اورامانات که حدود ۶۰۰ نفر بودند، خودشان را به پاسگاه شهدا رسانده و تسلیم رضا چراغی شدند. زمانی که ما روی ده بندول کار میکردیم رزگاریها به خیال این که ما از پشت آنها را دور زدهایم، گول خورده و خودشان را تسلیم نیروهای جمهوری اسلامی کرده بودند. ناگفته نماند؛ در این زمان برادر احمد به همراه ابراهیم همت به سفر حج مشرف شده و در منطقه حضور نداشت. پس از ورود نیروها به اورامانات آنها شش نفر از اسرای خودی را در یک طویله که پایین مقر فرماندهی رزگاریها بود پیدا کردند. اینها همان نفرات همراه سیفا.. منتظری بودند که اسیر شدند.
با حاج احمد بدون اسلحه
بعد از اینکه برادر احمد از حج برگشت و به منطقه آمد، با شنیدن خبر تصرف ده اورامانات، حسابی ذوق کرد و خوشحال شد. او اصلا تصور نمیکرد ما به این راحتی بتوانیم آن منطقه را بگیریم و تحت اختیار خود درآوریم. برادر احمد مشتاق بود که به ده اورامانات برود و از نزدیک آن جا را ببیند. تنها کسی که در واحد ادوات گواهینامه رانندگی داشت، من بودم. یک دستگاه تویوتا که سیفا... با هزار زحمت آن را گرفته بود در اختیارم قرار داشت. برادر احمد سوار تویوتا شد و به من که پشت فرمان بودم گفت حرکت کن. دو نفر دیگر از بچههای ادوات هم همراه ما بودند. خواستم حرکت کنم دیدم برادر احمد اسلحه ندارد. پرسیدم: «اسلحه چی برادر احمد؟» گفت: «نمیخواد، برو!» گفتم: درسته ده پاکسازی شده، ولی شاید کمینی چیزی گذاشته باشن. زیر بار نرفت و گفت: «اگه ما با اسلحه وارد ده بشیم به چشم ترسو به ما نگاه میکنن. این خوب نیست. همین جوری میریم؛ توکل بر خدا با این وجود، چون امکان کمین میدادیم به یکی از بچهها گفتیم اسلحه بردارد و سوار ماشین شود و پشت سر ما بیاید. البته که مشکلی پیش نیامد و ما به ده اورامانات رسیدیم.
پایان پیام/غ
منبع: فارس
کلیدواژه: احمد متوسلیان جنگ تحمیلی برادر احمد عثمان فرشته رزگاری ها بالای تپه حاج احمد بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۱۴۷۸۰۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تسویه حساب خواهر با برادر/ در «آگنیتاژ» پرواز میکنید؟
به گزارش خبرنگار مهر، نمایش «آگنیتاژ» به نویسندگی رسول حقجو و کارگردانی حسین کارگر این روزها در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر میزبان مخاطبان تئاتر است. این اثر نمایشی برگزیده جشنواره تئاتر منطقه ۲ بوشهر بود که در چهل و یکمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر بیشترین جوایز بخش مسابقه صحنهای را از آن خود کرد. این اثر نمایشی که از ماهشهر به جشنواره راه یافته بود تقدیر طراحی بروشور، برگزیده طراحی صحنه، رتبه دوم بازیگری مرد، زن و کارگردانی و رتبه اول نویسندگی را در این دوره از جشنواره تئاتر فجر دریافت کرد.
در اجرای جشنواره عبدالرضا نصاری، مژده خیاط و موسی رضازاده بازیگران این اثر نمایشی بودند که در اجرای عمومی دیبا زاهدی جایگزین مژده خیاط و سیدصدرا سبحانیان جایگزین موسی رضازاده شده است.
«آگنیتاژ» اثری درباره مهاجرت، رویای آزادی و رسیدن به آرزوهایی است که شخصیت اصلی نمایش در سرزمین خیالی آگنیتاژ به دنبالش میگردد. داود که حالا نام دیوید را برای خود انتخاب کرده برای رسیدن به آرزوهایش، خانه پدری را گرو گذاشته و حالا در کمپ مهاجران آگنیتاژ منتظر روز مصاحبه برای پذیرفته شدن در این دنیای جدید است، غافل از اینکه اینجا آخر خط است و باید بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کند. با آمدن دریا خواهر داود به کمپ، پرده از رازهای برداشته میشود و قصه مهاجرت و رویای پرواز شخصیتها به نقشهای شوم گره میخورد که راه بازگشتی برایش نیست.
انتخاب موضوعی بهروز و متناسب با خواستههای جوانان، پرداخت درست به جزییات و شخصیتپردازی غیرکلیشهای از جمله ویژگیهای این اثر نمایشی به حساب میآید اما مهمترین ویژگی نمایش «آگنیتاژ» را میتوان طراحی صحنه جذاب آن دانست که پیش از این هم در جشنواره منطقهای بوشهر برگزیده شده بود؛ دکوری مکعبی شکل و دَوران که طبقه پانزدهم کمپ آگنیتاژ را به شکلی مینیمال و کاربردی به تصویر میکشد و چرخیدن آن در موقعیتهای مختلف به شکلی که هر بار یک طرف دیوار اتاق رو به تماشاگران قرار میگیرد، داستان را از زاویه دیدهای مختلفی روایت میکند. علاوه بر طراحی منحصر به فرد دکور، در جزییات و آکسسوار نیز تلاش شده تم کلی اثر که بر پایه مهاجرت و سفر استوار است، مورد توجه قرار گیرد به شکلی که عنصر چمدان در همه ابعاد اتاق قابل مشاهده است و در ابعاد بزرگتر نیز انگار این اتاق کوچک چمدانی است که درش باز شده و شخصیتها قرار است بخشی از داستان دردناک زندگی شان را در آن روایت کنند.
«آگنیتاژ» با قصه مهاجرت آغاز میشود اما در ادامه روایتی از تلاش برای بقا را در قالب داستانی از جنایت، خیانت، رفاقت و عشق به تصویر میکشد تا نشان دهد رسیدن به آزادی و رهایی را نمیتواند با پشت سر گذاشتن گذشته به دست آورد.
نمایش «آگنیتاژ» هر شب ساعت ۲۱:۱۵ در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر میزبان علاقهمندان به تئاتر است.
تیزر نمایش «آگنیتاژ» را اینجا ببیند.
کد خبر 6087720 آروین موذن زاده